کمان چوبی اش را از کنار طاقچه برداشت. وقتی داشت تیردان را بر شانه اش محکم می کرد، فروغلتیدن بی صدای مروارید ها را بر گونه اش ندید. آرام و بی صدا، کاسه ای از آب زلال را در یک دست و با دست دیگر، دامان مادر را محکم گرفته بود و به پدر نگاه می کرد.
پدر در آستانه ی در ایستاده بود. با آن قامت رعنایش. مادر یک جمله بیشتر نگفت: مراقب خودت باش، آرش! و رفت. انگار داشت دور شدن رویاهای کودکانه اش را تماشا می کرد. دخترک را می گویم. و اشک آبی بود زلال که بدرقه ی راهش شد.
از دشت گذشت. رسیده بود پای کوه. همانی که در عهدنامه از آن یاد کرده بودند. عهدنامه را نوشته بودند برای تعیین مرزها. مرز جایی بود که تیر بر زمین می نشیند. قله اش ابرها را شکافته بود. به آسمان نگاهی انداخت. و از صخره ها بالا رفت.
تیر را در چله ی کمان گذاشت. صدای خنده ای شیرین و کودکانه در خاطرش نقش بست. یاد شیرین زبانی هایش افتاد. چند ماهی می شد که شروع کرده بود به صحبت کردن. وقت نبود. ابرها روشن تر از همیشه به چشم می آمدند. زیر لب چیزی گفت و زه را کشید...
آرش رفته بود. انگار که روحش را در چله ی کمان گذاشته باشد. اکنون سال ها از آن ماجرا می گذرد. اما هنوز هم دخترکان کوچک قصه ی ما، شب هنگام پدر را خواب می بینند. جنس تیرها از آن زمان تا کنون تغییر کرده است. مرزها هم همین طور. اما گویی زمان نتوانسته است آرش را تغییر بدهد.
آرش، با کمانی در دست، در دل زمان سفر می کند. تا حافظ مرزها باشد. اما مردمان هر عصر او را با نامی می شناسند. بعضی ها به او چمران می گویند. عده ای هم او را شهریاری خطاب می کنند. و به راستی چه تفاوتی هست میان نام ها، وقتی هنوز کمانی هست که تیری از آن برای شکوه وطنی رها می شود؟ شکوهی که از عشق برآمده است. به خدا.
آرش باش. کمانت را آماده کن. تیرهایت را بردار. قله را می بینی؟ آن جا، جای من و توست...
پ.ن: هفته ی بسیج گرامی باد.
سلام . اسلایدهای مسمومیت غذایی دکتر هاشمی را از لینک زیر دریافت نمایید.
http://s3.picofile.com/file/8224240584/FOOD_HYGIENE_Nutrition.pdf.html
سلام . تمامی اسلایدهای دکتر محمدی پور تا آخر ترم.
http://s3.picofile.com/file/8224207342/3_Trachea_Branches_pleura_Lung.pptx.html
http://s6.picofile.com/file/8224207842/4_pericardium_Heart.pptx.html
http://s3.picofile.com/file/8224208618/6_Esophagus_nerves_Lymph.pptx.html
http://s6.picofile.com/file/8224212192/5_Aorta_intercostal_internal_thoracic_veins.pptx.html
http://s6.picofile.com/file/8224230568/7_Mediastinum_Breast.pptx.html
سلام . اسلایدهای دکتر سوختانلو که تا الان به دست اینجانب رسیده است.
http://s6.picofile.com/file/8224009084/DNA1.ppt.html
http://s3.picofile.com/file/8224009500/film_replication.ppt.html
http://s6.picofile.com/file/8224009968/Transcription3.ppt.html
سلام . پاورپوینت های دکتر نیازمند را از لینک زیر دریافت نمایید.
http://s6.picofile.com/file/8223797276/Vascular_Medical.ppt.html
نسیم موهایش را نوازش می کرد و می رفت تا غبار را از آسمان جمع کند. آسمانِ شهر. شهری در جایی از این کره خاکی. چه فرقی می کند اصلا؟
نسیم آرام موهایش را نوازش کرد. اما نتوانست جلوی شبنمی را بگیرد که ناگاه بر گونه های کوچکش غلتید. بهت زده بود از هیبتش. هیبت خاکستری و سیاه چیزی که به مرگ می مانست. صدا در گوشش می پیچید و با بوی دود و خاک مخلوط می شد. پدر هنوز نیامده بود. رفته بود آن جا. همان جایی که چند دقیقه پیش...
شهر را دود گرفته بود. اما نسیم، با امیدی روشن تر از خورشید، می وزید. سعی می کرد بوی باروت را از مشام کودک دور کند. در شهری که در جایی از این کره خاکی بود. شهری که گاهی نامش صنعا بود و گاه پاریس. یا بیروت و حلب. اسم ها چه اهمیتی دارند وقتی کودکی هست که در جایی از این دنیا، بوی عفریت مرگ را از نزدیک حس کرده است؟
نسیم هنوز هم می وزد. شمیمی عطرآگین به همراه دارد. یاد عطری افتادم که پارسال مادربزرگ از حرم برایم آورده بود. انگار می خواهد بگوید نزدیک شده است. واقعه را می گویم. همانی که رد گرد و خاک اسبش از دوردست پیداست. نظرت چیست به استقبالش از جا برخیزیم؟!
به نقل از:
سلام . پاورپوینت دو جلسه اول کلاس خانم دکتر صالحی را از لینک های زیر دریافت نمایید .
سلام.ادامه پاورپوینت های مبحث هورمون کلاس خانم دکتر زاهدی را از لینک های زیر دریافت نمایید .
hthtmltp://s6.picofile.com/file/8222028284/%D8%A2%D8%AF%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%84.pptx.