شاپرک

پزشکی مشهد - بهمن 93

پزشکی مشهد - بهمن 93

شاپرک
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گاه نوشت» ثبت شده است

باران می بارید و چشم هایش همچون تنگی که دو ماهی سیاه را در خود جای داده.

باد می وزید و پریشان و غمگین خود را به در و دیوار می کوفت.

 زمین، نگران خورشید، چشم به هلال ماه دوخته بود. و خورشید، غرقه در دریای خون، در افق این دنیای خاکی، کم کم به منزل اوّل باز می گشت...

باران می بارید و از گوشه چشم های دختر بر بالین خورشید فرود می آمد. هیاهوی مرغابی ها لحظه ای قطع نمی شد.

و من اندیشناک که مبادا خورشید به سال های بعد از خود فکر کرده باشد...سالهایی که دخترش بر فراز تل، می بیند آن چه که چشم زمین و زمان را یارای دیدنش نیست...

نمی دانم زمین چگونه تحمل خواهد کرد فراق گام های علی (علیه السلام) را. و خورشید چگونه تاب می آورد ندیدن روی خورشید را...

کم کم به معراج نزدیک می شود...

می رود تا ملحق شود به پیامبری که وصیتش را فراموش کردند . همسری که درمقابل چشمانش، رو به روی غیرت جوشانش، با سیلی و تازیانه...

خورشید دارد از میان مان پرواز می کند... اما از میان وصایایش هیچ وقت این را یادم نمی رود...

که می گفت:  خدا را! خدا را! درباره قرآن؛ مبادا دیگران در عمل کردن، بر شما پیشى گیرند...

شهادت خورشید عالم تاب آسمان ولایت، حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) تسلیت...

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۸

ستاره ها همچون فانوس هایی شناور بر دریای شب، ماه را به نظاره نشسته اند. و مهتاب رخسار ماه را روشن ساخته است.

و اینجا، در میانه ی طوفان آخرین لحظه های تاریخ، در کشاکش امواج خروشان، کشتی نجات به یاری نسل بشر شتافته است. هوا ابریست. هوای دل ها را می گویم.

امشب نمی دانم چه بگویم به تو که همه چیز را می دانی. از دردهایم، رنج هایم و...

چه بگویمت از وقت هایی که تنهاترین آدم این کره خاکی بودم و این تو بودی که دستان خیس مرا از میان طوفان گرفتی و در کنج کشتی ات پناهم دادی.

امشب ماه هم از ضریح تو نور می گیرد. مثل هر شب. همان گونه که قلب های این مردم از محبت تو چراغانی شده است.

و من در میان هزار ماه که به سرعت شبی بر من می گذرد، حیرانم که چه بخواهم از تو. گفتم بیایم برایم دعا کنی. و بخواهی از مولایت که خط بطلان بکشد بر تمام تاریکی های کارنامه وجودم.

گفتم بیایم از تو تشکر کنم که مرا از خودت جدا نکردی و گذاشتی در حاشیه با صفای حریمت به فراگیری طب مشغول شوم.

یا برای کودکانی دعا کنم که هر شب با ترس از هیولای بمباران، در گوشه ی خانه شان، در یمن، خواب های پریشان می بینند.


هزار ماه چه قدر زود گذشت...آسمان روشن تر از هر شب است...

و عطر ضریحت وجودم را صفا می دهد...

 

در این روزها و شب های نورانی، برایمان دعا کنید...

ماهِ تان، عسل...

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۲:۰۸

سلام به همگی.

خب الحمدلله بالاخره امتحانات تمام شد و تابستان از راه رسید...

از شرکت در مدرسه تابستانه کمیته تحقیقات(که خبرش در پست های قبل هست) را فراموش نکنید.

راستی: از این به بعد، منتظر مطالب و گاه نوشت هاتون برای انتشار در تُرَنج، هستیم.

http://toranj1.blog.ir

از همین جا برای همه تون آرزوی موفقیت، و قبولی طاعات و عباداتتون در ماه مهمانی خدا را دارم.

ماهِ تون، عسل...

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۱

این روزها برایمان میهمان آمده است...

نصفِ تاریخ عاشقی «آب» است
قصه‌هایی عمیق و پراحساس

قصه‌هایی پر از فداکاری
قصه‌هایی عجیب، اما خاص

 

قصۀ آبِ چشمۀ زمزم
زیرِ پاکوبه‌های اسماعیل

قصۀ نیل و حضرت موسی
قصۀ آن گذشتنِ حسّاس

 

قصۀ حفظِ حضرت یونس
توی بطن نهنگ، در دریا

یا که نفرینِ نوحِ پیغمبر
بر سرِ مردمِ نمک نشناس

 

قصۀ ظهر روز عاشورا
بستنِ آب روی وارثِ آن

کربلا بود و یک حرم، تشنه
کربلا بود و حضرتِ عباس

 

بین افسانه‌های آب و جنون
قصۀ تازه‌ای اضافه شده :

قصۀ بیست و هفت ساله‌ای از
صد و هفتاد و پنج تا غواص

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۵